گلبانگ گز

ساخت وبلاگ

خرگوسرای سنگینو خوی که شو وه

(خرکه سرش سنگین است خودش آن را می کشد )

xargosaraysenginuxoykashuveh

کنایه از:

آدم احمق صدمه ولطمه را در درجه اول به خودش وارد می کند .

منبع: کتاب اصطلاحات،کنایات وضرب المثل ها درزبان گزی

نوشته: آقای محمدعلی یزدانی گزی

گلبانگ گز...
ما را در سایت گلبانگ گز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golbanggazo بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 13:32

خَر دِزِه (xardeze) : احمق ، ابله ، کسی که در انجام امور بی مبالات است و ضرر رسان خود و دیگران می باشدخَر کار ، وِرزیگَر (xarkAr): زارع مزد بگیرخَر کاری ، وِرزیگَری (xarkAri): با دستمزد زراعت کردنخِر گیت (xergit): گریبانگیر کردنخِر گیتامُون (xergitAmun) : گریبان کسی را گرفتنخَر نَرِکی(xar nareki) : الاغ نرخُر نِشت کَشا (xoeshtkashA): در حین خواب در اثر نفس کشیدن ایجاد صدا کردن ، آواز خِر خِر کردنخِر(xer): حدود گلوخِراب (xerAb): فاسد ، بدخِراش ناموُن(xerAsh nAmun) : خراش دادنخِراشاموُن(xerAshAmun) : خراشیدنخِراشنَئَه (xerAshna a): خراشیده شدهخِرامُون (xerAmun) : در خور بودن ، شایسته بودنخَش اُو ، خُوش اُو (xash o) : خوش آبخَش بُومُون (xashbomun): خوش بودنمنبع: کتاب دستورزبان گزی نوشته:آقای محمدعلی یزدانی گزی گلبانگ گز...
ما را در سایت گلبانگ گز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golbanggazo بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 13:32

توسط حق شناس | دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ | 5:52 من درسال 1326 مصادف با 15/5/1366 هجری قمری بدنیاآمدم. درسال 1332 درحالیکه درعبدل آباد زندگی می کردیم.نام مرا در دبستان شهرگزنوشتند. درشهرگزکنارپدرومادر بزرگ خود بودم. من در روزهای پنج شنبه به عبدل آباد می رفتم وغروب جمعه به شهرگز برمی گشتم. وجالب آنکه تمام این مسیر رفت وبرگشت را پباده می رفتم. تنها خوراکی من یک کیسه نان خشک بود که مادرم روزهای جمعه آن را به من می دادند تایک هفته آن را داشته باشم. در ریاضی استعداد فوق العاده ای داشتم، بطوری که در کلاس پنجم وششم به من لقب انیشتین داده بودند. مسائل ریاضی را به چندین روش حل می کردم. بعدازاتمام تحصیلات به عنوان نگهبان مزرعه به تهران رفتم وکم کم کار کشاورزی رادرآنجا یادگرفتم .بعدازآن به خوزستان رفتم وچندین سال کارصنعتی انجام می دادم .درسن 18 سالگی مامورین مرا گرفته وبه خدمت سربازی بردند .من که خانواده فقیری داشتم ،گفتم:اگر مرا به خدمت ببرند ،خانواده ام چکار می کنند!!! بنابراین فرار کردم . ولی همان موقع تصمیم گرفتم درارتش استخدام شوم.پس به اصفهان برگشتم وپیش آقای رضاگرسیوز که درآن زمان سرگردارتش بودند ،رفتم وبه ایشان مطلب خودرا گفتم. هم چنین گفتم که می خواهم درشهراهواز منطقه خدمتی من باشد. آقای گرسیوز گفتند: بناست تاسه روز دیگر عده ای را به اهواز بفرستیم ،آیا می توانی خیلی سریع مدارک موردنیاز وکارهای مربوط به استخدام را انجام دهی؟ من هم قول مساعددادم وشب اعزام تمامی مدارک استخدامی را کامل وتحویل سرگرد گرسیوز دادم وصبح فردامرا هم به اهواز اعزام ک گلبانگ گز...
ما را در سایت گلبانگ گز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golbanggazo بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 13:32